دلنوشت

در من کسی  باز 

یادِ تو افتاد  

امشب

 

دلنوشت...

"شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم"

به نظرم وقتی "مشیری" داشته این شعر رو می گفته همین ساعتا بوده

حدس می زنم توی همین خزون غم انگیز هم اینو گفته باشه

تازه

اطمینان دارم وقتی رسید به اینجا که "مدام پیش نگاهی ، مدام پیش نگاه !" یه کام سنگین از سیگارش گرفته و وقتی دود غلیظشو داده بیرون لا به لای اون مهِ خاکستری چشمهای  لعنتی ِ اونو دیده...

پ.ن : پاییز همش شبه دیگه :(

 

دلنوشت...

تُند نَرو

تُند نرو خیلی زوده

تند نرو خواهشا

فردارو نیار ولی امشبو نگیر ازم

تند نرو زوده

تند نرو لطفا

این که آوردی زندگیم بوده برام

.

.

پ.ن : انقدر خوابت دیدنی بود،که ساعت خوابم عوض شد

دلنوشت...

دلنوشت...

کبریت ؟ نه

اندوهِ نبودنت 

سیگارِ مرا روشن می کند

 

دلنوشت...

گیریم که برگشتی

گیریم که اهنگای غمگین رو پاک کردی

گیریم که موهای سفید شدمو رنگ کردی

گیریم که لرزش دستام بهتر شد

گیریم که اعصاب و روانم اروم‌تر شد

گیریم که همه‌چی خوب شد

ولی خب این استرس رفتن دوبارتو چه ‌میکنی ؟

 

دلنوشت...

تا بداند که  شب ما به چه سان میگذرد

دردِ عشقش دِه و عشقش دِه و بسیارَش دِه

 

حضرت مولانا 

دلنوشت...